فاطمه حلما جان مافاطمه حلما جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
فاطمه اَسما جان مافاطمه اَسما جان ما، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
بابا حمیدرضابابا حمیدرضا، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مامان عارفهمامان عارفه، تا این لحظه: 34 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 14 سال و 20 روز سن داره

❤ღفاطمه حلما و فاطمه اَسما❤دو هدیه ی ماه رمضانღ

من هم مادرم مثل رباب-12آبان92

1392/8/12 1:27
827 بازدید
اشتراک گذاری

 

من یک مادرم

مادر طفل شیرخواره ای که سه ماه دارد

من نوزادم را خیلی دوست دارم

احساس بزرگی و غرور میکنم وقتی میتوانم سیرش کنم...بخوابانمش...گریه اش را لبخند کنم!

گاهی عشقِ من به نوزادم غیر قابل توصیف میشود...از خود بی خود میشوم!

من یک مادرم

نوزاد من وقتی گرسنه باشد، چشمانش را میبندد و گریه اش را هیچ چیز نمیتواند آرام کند مگر شیر

اگر دیر سیر شود، به سرعت آب دهانش خشک میشود و لبهایش ترک میخورند...بی حال میشود...کم کم گریه اش هق هق میشود!

از هرچه نزدیکش میآید توقع شیر دارد! سرش را به این طرف و آن طرف میچرخاند چون امیدوار است بالاخره شیر در دهانش بیاید!

اگر نوزادم گرسنه بماند و شیری در کار نباشد حرص میخورد...این را میتوان از جیغ های ریز و بی حالش فهمید! آنوقت مادری که من باشم خیلی از او خجالت میکشم!

با تمام ابهت مادری ام! با تمام احساس بزرگی ام


نوزاد سه ماهه و شش ماهه آنچنان تفاوتی با هم ندارند! البته نوزاد شش ماهه هوشیار تر است و بیشتر میفهمد!

خیلی حرفهای دیگر هست که در تجربه ی مادری ام در همین سه ماه دارم اما همه را نمیتوان گفت و فرصت نیست

مثل "گردن گرفتن به ندرت در سه تا شش ماهگی، کم کم از خود صداهای شیرین درآوردن،دلبری کردن از مادر و پدر و..."

من یک مادرم...رباب یک مادر بود

فاطمه حلمای سه ماهه ام به قربان علی اصغر شش ماهه ات یا رباب

محرم امسال را بالاخره درک خواهم کرد انشالله

زیرا

من یک مادر طفل شیرخواره ام

به قول استاد دانشگاهم که به من لقب "اُمِّ رضیع" داده است تا غیبت نخورم


پانوشت:این عکسها را در11آبان از دختر 3ماه ام"فاطمه حلما" انداختم...وقتی که داشتم با لبخند و اشک برایش روضه ی علی اصغر ع میخواندم

پانوشت 2:من هم مادرم...هم شاعرم...هیچ چیز تغییر نکرده جز اینکه بار عاشقی ام سنگین تر شده است

پانوشت3: این سربند را  محرم پارسال از هیات حاج منصور ارضی به نیت دختری که هنوز نبود برداشتم...این هم نوعی رندی ست!خدا قبول کند!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مهدیه ( مادر دختری)
12 آبان 92 7:56
سلام با اجازه لینکتون کردم میتونم رمز مطالبتون رو هم داشته باشم؟ مشتاقم خاطره ی زایمانتون رو بخونم!
سمیرا
12 آبان 92 11:54
اجرت باحضرت رباب... خیلی التماس دعا خیلی إن شاءالله فاطمه حلما زیر سایه ی حضرت علی اصغر(ع)باشه
مامان اباصالح جون
12 آبان 92 12:56
هزار شکر که از لطف پنجره فولاد میان حلقه ماتم شدیم هم دمتان بیا دوباره بخوان روضه های یابن شبیب که من دوباره بسوزم دوباره با دمتان سلام خانومی فاطمه حلما جون رهرو امام حسین (علیه السلام )رو از طرف من ببوس
فرشته
12 آبان 92 13:56
یا الله..... التماس دعاااااااااااا....
فاطمه سادات مامان یگانه زهرا
12 آبان 92 20:09
انشالله که امسال خیلی بهتر درک کنیم دلم کباب شد.... التماس دعا دوست خوبم
مامان نفس طلایی
12 آبان 92 22:04
دارم گریه می کنم به پهنای صورتم ... علاوه بر مادری و شاعری و عاشقی روضه خواندی برایم رفیق... روضه طفل صغیر ... روضه رباب... اجرت با ارباب ... التماااااااااااااااااااااااااس دعا
مرضيه (مامان محمدمهدي)
13 آبان 92 11:37
السلام عليك يا علي اصغر (ع) خدا ناز دخترت رو به حق اين بزرگ مرد كوچك حفظ كنه خوشحال ميشم به وبلاگ من و پسرم سر بزنيد
فاطمه سادات مامان یگانه زهرا
13 آبان 92 20:37
بهت خبر میدم احتمال زیاد میاییم
سارا
14 آبان 92 8:34
خدا این دختر سه ماهه رو برات حفظ کنه. بعد از بچه دار شدن، روضه ی علی اصغر یه جور دیگه می شه برای آدم. ایشالا یه روزی روضه ی حضرت رقیه رو بهتر می فهمی..
مامان دونفرونصفی
14 آبان 92 10:29
سلام عزیزم قبول باشه ازتون خدا حفظ کنه این دخمل نازو ان شا الله زیارت کربلا برین و از این سربند استفاده کنین
آرزو **مامان ابولفضل کوچولو**
15 آبان 92 14:53
فدای لب تشنه ات یا حسین سلام عزیزم خیلی زیبا نوشتی اشک تو چشمام جمع شد ...انشالله که همه ی ما بتونیم درک کنیم این روز ها رو ... کاش تهران بودم میتونستم بیام همایش حیف .... خیلی دلم میخواست