فاطمه حلما جان مافاطمه حلما جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
فاطمه اَسما جان مافاطمه اَسما جان ما، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
بابا حمیدرضابابا حمیدرضا، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مامان عارفهمامان عارفه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

❤ღفاطمه حلما و فاطمه اَسما❤دو هدیه ی ماه رمضانღ

اومدم با ماهها تاخیر

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام دوست جونیا امروز 20آبان اینترنت منزل جدیدمون بالاخره وصل شد حلما خانم هم امروز تبش قطع شد دارم برا آزمون تافل میخونم  در کنار دروس سخت دکتری حلما خیلی کلمات و یاد گرفته.راستی اینم عکسشه روز شهادت علی اصغر ع عاشقشم...ایشالله خبرهای باقی مونده رو که زیاده به طور مختصر میذارم یا علی ...
22 آبان 1393

۱شهریور

سلام روزهای سخت دارند میگذرند با تپش قلب های تند من!با سختگیری های استادم.با شیطنت ها و باهوشی ها و خنده و اشک ها ی دخترم،با چشم تار عمل شده ی همسرم،در خانه ی کوچکی که مال خودمان است و سلطنت کوچک ماست و عاشقش آن هستم.با کمک های بی منت مادرم و مهربانی های جبران نشدنی اش،با یاری پدرم،زیر سایه خدا و اهل بیت و با امید به شفای روح و روان خودم،با نبود اینترنت ای دی اس ال!روزهایی که وقت فکرکردن به بیتی را هم ندارم گرچه لبریزم و ثانیه هایم موزونند.روزهای ثبت نام دانشگاه ۷ساله ام در مقطع دکتری ادبیات حماسی به امید دفاع مقدس...همراه با استرس شب نخوابیدن دفاع از رساله و از پس استاد راهنما با زبانی نرم برآمدن.روزهای جشن تکلیف شایان و خوانندگی...
2 شهريور 1393

با تب لت می نویسم

سلام به خواهرای گلم هنوز وصل نشدیم امروز ۲۶مرداد جواب دکتری اومد و من الحمدلله انتخاب اولم یعنی ادبیات حماسی دانشگاه تهران قبول شد و خاطرات لیسانس و فوق لیسانسم باز برام زنده میشه.اواخر کار پایان نامه ام.ببخشید چون صفحه کوچیکه سختمه بهتون سر بزنم نظرات و ولی میخونم‌و ایشالله جبران می کنم.چشم حمیدرضا هم بعد پیوند قرنیه کمی بهتره.دخملی۴قدم میره میفته و آتیشی شده که نگو...برای مریضی منم دعا کنید حال و روزم بهتر بشه از لحاظ اعصابی ...
26 مرداد 1393

۲۰مرداده

سلام دوستای گلم.ما یک تیر جا به جا شدیم.دو روزه همه چیز باکمک مامانم اینا مرتب شد و خونمون و با اینکه نقلیه خیلی دوست دارم.نازه ماشالله.نیمه رمضان در سالن قصر پیروزی براش تولد گرفتیم و ۵مرداد روز اصلی تولدش به طرف مشهد حرکت کردیم تا نماز فطر اونجا باشیم.۱۶مرداد حمیدرضا دومین چشمشو عمل پیوند قرنیه کرد و ۳روز استراحت کامل داشت و دخملی هم خوب آتیش میسوزوند.از روزیکه خونه جدید اوندیم ۴دست و پا رفت و از ۱۸مرداد هم ۴قدمی به تنهایی میره و میفته.بیشتر با تکیه به میز و اینا راه میره و منم دایم دستمال گردگیری و جارو شارژی دستمه.راستش اینتذنت خونمو تو نوبته الآن با اینترنت تب لتم مینویسم و عکس وقت نمیشه بذارم.آخرای رساله مه ایشالله.راستا بابت تبذیکای...
22 مرداد 1393
1