فاطمه حلما جان مافاطمه حلما جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
فاطمه اَسما جان مافاطمه اَسما جان ما، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
بابا حمیدرضابابا حمیدرضا، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
مامان عارفهمامان عارفه، تا این لحظه: 34 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

❤ღفاطمه حلما و فاطمه اَسما❤دو هدیه ی ماه رمضانღ

خاطره نصفه شبی!از بروجرد90/11/5

1391/3/14 17:01
625 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

صبح  بابای بنده ما را تا ترمینال رسوند.نماز صبح جماعت خوندیم ساعت7به سمت بروجرد حرکت کردیم و بعدِ مراسم هم ساعت6وربع عصر راه افتادیم به تهران

جات خالی جاده خیالی بامزه بود

تا مسیری طوری برف اومده بود که زمین و آسمون به طور باورنکردنی سفید بود از برف و مِه و ابر

بخشی دیگر از مسیر باز تپه ها سرسبز بودند!!!

کلی عکس انداختیم

رسیدیم هم ناهار خوردیم 

کلی هم به دلایلی تو مراسم با بابایی خندیدیم!

در همایش عصر  نوبت شعر خوانی من بود

زودتر هم زرنگی کردیم پاشدیم برای برگشت به تهران

من انتقادات زیادی به دبیر همایش کردم به خاطر بدحجابی برخی شاعران که مثلا برای امام زمان شعر میخوندن

و از ایرادات شعری بسیاری از آنان

و ایشون استقبال زیادی از حرفمون کردند

هدایای منو هم دادند اعم از کتاب و عکسهایی از زمان قدیم در بروجرد ومبلغی به عنوان صله ی شاعر

ساعت 12شب تهران رسیدیم و مامانم و بابام اومدن دنبالمون

مامانی من هم خیلی نگران سفرهای ماست

وقتی رسیدیم طبقمون،دیدیم پستچی برام هدیه مو از سوره مهر آورده برای انتخاب برتر جلد های کتاب

"رمان پایی که جاماند"البته به انتخاب خودم

عکسا ر وفردا میذارم

فردا 2ظهر آزمون دوم جامع دارم و هیچی نخوندم

 الآن خسته و کوفته دارم برات خاطره مینویسم

فعلا خداحافظ عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آینده ( آرزو)
5 اسفند 90 15:25
بازم سلام ... آخه من رمزا رو ندارم که رمز همون قبلی عزیزم ....؟؟