فاطمه حلما جان مافاطمه حلما جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
فاطمه اَسما جان مافاطمه اَسما جان ما، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
بابا حمیدرضابابا حمیدرضا، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامان عارفهمامان عارفه، تا این لحظه: 34 سال و 10 ماه سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 14 سال و 15 روز سن داره

❤ღفاطمه حلما و فاطمه اَسما❤دو هدیه ی ماه رمضانღ

28بهمن92-سری که شلوغ است!

1392/11/30 22:33
783 بازدید
اشتراک گذاری

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامقلبعشق زیبای من...معصوم من.فرشته ی سفید خونه

این روزا خییییییییییییییییییییییییییییییلی سرم شلوغه

چون خیییییییییییییییییییییییییییییییلی کار دارم

و میخوام همه کارهامو به نحو احسن خییییییییییییییییییییییییییییییییلی انجام بدم!!!

از سوپ میکس شده برا حلما بگیر تا خونه تکونی "البته کار هر روزم بود!" و "آمادگی برا کنکور دکتری که هنوز استرسشو دارم"  و "نقد کتابها" و "مهمونیا و مراسمهایی که میرم و باید همه جانبه منو دخملی بهترین و قشنگترین باشم" و " بازی و کارهای مربوط به حلما" و "آشپزی  و  لباس شویی" و "تفریحات بینابینی" و  "وب خودم" و  "پایان نامه" و....ماشالله!

این روزا حلما گاهی خییییییییییییییییییلی گریه میکنه و واقعا عصبی میشم و به روی خودم نمیارم ولی به کارهام نمیرسم و جرص میخورم.خصوصا وقتی  با دستش به قاشق میزنه و غذاها میریزه این ور اونور با تمام رعایتی که میکنم!

و گریه های طولانی

که گاهی هم وسطش خسته میشه و کمی میخنده و منم خندم میگیره

الحمدلله حلما خیلی زود پا گرفت و این قضیه الآن که جدی تر شده به شستنش کمکم میکنه چون خودش با کمک من وای میسه در سزویس بهداشتی.کلی هم ذوق میکنه

این دخمل بابایی هنوزم بیشترین کلمه ای که میگه به جز ماما و گاهی اُمّا و بَ بَ  و دَدَ، کلمه ی طولانی بابا هست که پشت هم تکرار میکنه

گاهی اسباب بازیشو محکم تکون میده و میگه اَه...هِِِِییییی!

در که باز میشه منتظره تا باباش بیاد و هی سرک میکشه و اگه باباش بیاد و بغلش نکنه جیغا و گریه ها داره که نگو! دیگه کلا باباییش باید جلو چشمش باشه وگرنه...!

20اسفند به طور مستقل خودت نشستی دخترم و قبلش با تکیه به جایی میشستی

روزها برات رادیو تلاوت و شبکه پویا رو میگیرم و تو بادقت گوش میدی

سریال مورد علاقه من این روزا علی رغم اینکه سریالها رو دوست ندارم،باغ سرهنگ بود

عادت کردی ذوق میکنی یا غذا میخوری زبونتو بیرون میاری و گاهی دور لبت میکشی!

خیلی دوست داری دستتو به صورت من و بابایی بکشی و محاسن باباتو ناز کنی و لپ منو بکشی!

و اینکه عادت کردی در هرحالی که باشی پای چپتو محکم بزنی زمین...آخه دردت نمیگیره مگه؟!

عاشق سوپی. منم10رقم از سبزیجات و ...برات پختم و میکس کردم خیلی دوست داشتی.

 

روزها هم بهت سرلاک آرد برنج میدم

خیلی ولی طبعت به شیرینی تمایل ندارم مثل باباییت و برعکس من!

دیگه اینکه این روزا خیلی عاشق گوشی تلفن و موبایل و تب لت و سیم شارژر و بیش از همه عاشق کنترل تلویزیون شدی و دودستی میگیریش و کانالها رو عوض میکنی و گاهی میخوریش و ذوق میکنی و ماهم کلی میخندیم.تا میخوایم ازت بگیریم کنترلو هوار میکشی!

صبح ها که از خواب پاشی هی غلت میخوری تا به من برسی

و با صدای و دستای مهربونت بیدارم کنی و لبخند بزنی الهی فدات بشم مامان

خیلی عکس برا آپلود کردن هست من به اینا بسنده میکنم:

 

مراحل راهپیمایی برا 22بهمن"چه روزی بود!ماشین بابام خراب شد کلی معطل شدیم!

عکسی بدون عکاس!!!

 

و همه خسته ...اما شاد

 

اینم دخمل روزنامه مچاله کن!

و ریحانه خانم3ماهه دختر دوستم زهرا"قابل توجه فاطمه سادات" با تلی که همراه کادوش براش بردیم

 

 

 

و حیاط خانه در روز برفی بهمن ماه

 

اینم نمونه ای از شباهت پدر و دختر:

پدر:

 

دخمل:

 

 

تربچه ی مامان

 

عاشششششششششششقتم

 

 

 

اولین عکسی که حلما با تایمر از خودش گرفت بطور کاملا مستقل!

 

بده عدسی بخولم!

 

 

 

راستی اینم هانا کوچولوی اندرویدیه که اوقات فراغتی اگر بمونه سرپرستیشو تقبل میکنم و الآن 18ساله شده!

 

بعد از پیاده روی  شبانه  سه تایی با کالسکه

 

گردوی ما

 

خونه مصطفی کوچولو

 

خونه مامان بزرگم

 

و کیکی که باباییت برامون خرید هویجوری!

 

بابابزرگ و نوه:

 

اولین عکسی که با تب لتم انداختم:

 

و دخترم اولین بار امروز مشغول بازی با مکعب های رنگی.بعدش هم یه وری افتاد و سرش خورد زمین و کلی گریه کرد

 

بقیه در پست رمز دار برید لطفا رمزدارها!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

شیما
30 بهمن 92 14:57
بخورمششششششش!
فاطمه سادات مامان یگانه زهرا
1 اسفند 92 2:02
عسیسسسسسسسس دلمه بووووووووس راستی چقدر کارای حلما شبیه یگانه س مثل دست کشیدن به صورت مامان باباش-عاشق سوپ بودنش-ذوق کردن واسه بابا وقتی از در میاد-عاشق گوشی و تلفن و .... خیلیییی جالبه چشمای گردشو ببین راستی نی نی زهرا روووو آخی
سمیرا
4 اسفند 92 15:05
هلوووووووووووووووووووووووووووووو ماشاءالله
شیدا
5 اسفند 92 20:24
ای جان خیلی خوردنی شده ) اسم پوتو گذاشتی هانا؟؟ مال من 80سالشه،مال عرفانم 90سالشه،نمیمیره لامصبخیلی بامزس ولی
مامان نفس طلایی
6 اسفند 92 12:02
عززززززززززززززززززززززززززززیزم
سارا
18 اسفند 92 2:29
سلام ماشالا چه خانومی شده این دخمل ناز. حسابی عکساشو دیدم دلم باز شد. و البته عکس خودتو، که بیشتر دلم باز شد. انشاالله همیشه در کنار هم خوش باشین
فرشته
27 اسفند 92 2:51
الهییییییییییییییییییی ماشاالله...