26دی ماه...عکسهای ماه ششم تولد تا الآن
باااااااااااااااازم سلام
3پست قبلی جدیده ها...فعلا از خواب حلما دارم نهایت استفاده رو میبرم چون میخوام با کمک خدا در طول7ماه از فردا،کار پایان نامه رو شروع کنم با موضوع "فرهنگ تلمیحات در اشعار احمد عزیزی"
روزه که در کریر کنار میز ما در آشپزخانه ای و گاهی مزه ی بعضی غذاها رو میچشی
این عکس کیک آغاز 5ماهگیته که مامانم شب یلدا برات خرید
...........................................
کارهای هرروزم در زمان امتحانات:
با صدای حلما ...با پتو کشیدن های حلما از خواب بیدار میشم
گردگیری و جارو میکنم
اتاق و مرتب میکنم
حلما رو میشورم
مسواک میزنم
وضو میگیرم و نماز میخونم
شیر میدم
شیر و کیک میخورم
درس میخونم هم زمانی که روی پام میخوابونمش
در س میخونم
شیر میدم
میشورمش
باهاش بازی میکنم
تو روروئک میذارمش
میشورمش
شیرش میدم
غذا درست میکنم گاهی هم زحمتش میفته به دستای مادر همسرم
میخوابونمش و درس میخونم
نماز میخونم
باباییش میاد
شام میخوریم
ظرفا رو اکثرا بابایی میشوره
میز آشپزخونه رو تمیز میکنم
میشورمش
شیرش میدم
من یا باباییش میخوابونتش
درس میخونم همراه باباییش که عشق منه
...
و روزهای بعد امتحان،درس خواندن ها رو حذف کنید و بررسی کار پایان نامه و نقد کتابهای وزارت ارشاد"کار رسمی ام" را اضافه کنید و همینطور گاهی سرودن شعر و رسیدن به وبلاگ حلما و خودم...البته اگر کار اضافه ای نباشه دیگه
خدایا شکر
......................
اینم عکسها
اولین باری که دخملی بستنی خورد و بازم میخواست ههههههههههههههی!
خدا خیر بده مادر همسری رو که گاهی در خرید مولفیکس کمکمون میکنه و میشه غرور و توی چشمای دخترم دید ازین بابت!
دخترم سیاه پوش چهلم امام خوبی هاست
عادت کردی سرتو از متکا بیرون میاری و اونور رو نگاه میکنی خصوصا وقتی من توی آشپزخونه باشم پیدام میکنی
قبلش سرت رو متکا بود و چرخیدی تا این شکلی شد!
دخمل بستنی خور!
بعد یه حموم داااااااااااااغ!
همون شنلیه که نجمه سادات از مشهد برات آورد.
دخملی خونه مادرشوهرم.اونشب تولد دختر عمه الهامت هم بود.اینم کیک تولدش و اینم تو در بغل عمو رضا کنار امیرحسین
عاشق لالایی ساعت 10شب شبکه پویا هستی
و روزا هم دوست داری "نقاشی نقاشی" رو ببینی
دختر مودب من
عاشق اینی که پای این عنکبوتو بکشی و بعد ولش کنی و به حرکات فنری اون خیره بشی...بعدش هم احساس قدرت بهت دست میده!
هرجای جدید که میریم اول به یکی یکی افراد خیره میشی طولانی اگزهم کس نباشه به خود وسایل اطرافت خیره میشی وچشمات و درشت میکنی!
چه احساس سیاهیییییییییییییییییییییی!
دومین باری که غلت خوردی و کم مونده بود ازجات پاشی!
جایگاه صدر السلطنه...فاطمه حلما بانو!
فرشته ی معصوووووووووووووم من
پستونک عروسکمو میخواااااااااااااااااااااام
خب لثه م میخاره!
و اینم مراحل دادن بیسکویت مادر محلول در آب جوش به حلما شیمکو:
اول تمرکز میکنه و لبهاش و میده بیرون
اولش زیاد خوشت نیومد ولی...
کم کم لبخند رضایت پدیدار شد
بعدش خودت دست به کار شدی
سعی کردی به زور قاشق و ازم بگیری
بالاخره موفق شدی!
پس این کاسه چرا خالی شده؟!
بازم مییییییییییییییخوام مامانی جونم
آخ جون...بده بیاد
خیلی خوشمزه بود...انگشتم و به یاد قاشق خوشمزه م میخورم
چفدرم صورتم و پیش بند کفیث شده ها!
آآآآآآآآآآآااااخ جون بازم
دختر ژیمناستیک کار:
فعلا همین