فاطمه حلما جان مافاطمه حلما جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
فاطمه اَسما جان مافاطمه اَسما جان ما، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
بابا حمیدرضابابا حمیدرضا، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مامان عارفهمامان عارفه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

❤ღفاطمه حلما و فاطمه اَسما❤دو هدیه ی ماه رمضانღ

11 اردیبهشت

1393/2/12 18:38
983 بازدید
اشتراک گذاری

از خواب پا میشم...نه ! منو بیدار میکنی با صدای نازت و نوازشهات که گاهی به کشیدن مو تعبیر میشن!

همه جا رو مثل آینه مثل هرروز تمیز میکنم تا ذهنم آرام باشه

میشورمت و اسباب بازیهاتو دورت میذارم

مسواک میزنم

صبحونه تو آماده میکنم و بهت میدم و تمیزت می کنم

به مامانم و حمیدرضا زنگ میزنم یا بالعکس

وضو میگیرم و همراه نگاه معصومت نماز میخونم

با هم میریم اتاقی که لب تابم هست"اتاق خواب"

توی روروئک یا رو تخت مشغول بازی میشی و حوصله اتاق خودتو نداری چون میخوای همیشه جلو چشمت باشم

پنجره رو باز میذارم تا نسیم همراه صدای پرنده ها داخل بیاد

خیره به نور بیرون میشی

با روروئک دنده عقب میری

دست میزنی و میگی :ماما  ماما

خستگی از تن بیرون میره

توقع داری دائم بازی کنم باهات

تا سریع با صدای نازت بخندی و صداهای جدید از خودت دربیاری که برات ضعف کنم

ولی این چندروزه چندان فرصتی ندارم

استرس اتمام کارم...!

 

قیمه رو بار میذارم

میشینم پای پایان نامه

سرچ...کتاب...تایپ

بهانه میگیری

تا شب بهانه گیری تو و تایپ من ادامه داره

کمرم داغ میشه از درد نشستن های زیاد

حمیدرضا میاد از ته قلبم شاد میشم

شام میخوریم و تا به خودمون بجنبیم وقت خوابه

شماها خوابید...البته تو خیلی سخت خوابت میبره

من پای پایان نامه!

تا جایی که توان داشته باشم!

شب بخیر

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
12 اردیبهشت 93 22:44
احسنت ...
کنیزفاطمه
28 اردیبهشت 93 15:24
خ قشنگ بود